زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام با حربن یزید ریاحی
شاعر : غلامرضا سازگار
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قالب شعر : مثنوی
ای ز خود خالی و از حق پُر شده ای گـرفـتـارت هـزاران حُـر شده
حُــرّ مـا، امــروز حُــرّ مـا شـدی قـطـره بودی غرق در دریا شدی
مـا شـدی و مـا خـطـابت کـردهایم ذرّه بـــودی آفــتــابـت کــردهایــم
خـواجـۀ اسـری صـدایت زد، بـیا مـادرم زهــرا صـدایـت زد، بـیــا
این که گـفـتـم بر تو گرید مادرت بـیسـبـب آزرد از مــا خــاطـرت
بیجهـت از خـشم ما رنـجـیـدهای من دعـا کردم، تو نـفـرین دیدهای
خشم ما بر دوست، عین رأفت است رحمت است و رحمت است و رحمت است
خـشم کردم تا به خود وصلت کنم در کـتاب عـشق سـرفـصلت کـنـم
دیــدم از آغــــاز پـــرواز تــو را با شـهـادت مـیخــرم نــاز تـو را
در تن پاک تو دیگر خـون ماست این عروجت تا خدا مدیون ماست
جــذبـۀ مـا جـانـب یــارت کـشـیـد دل ربـود و سـوی دلدارت کـشـید
طـایـر بـام شـهــادت رام تـوسـت جـوشـن تو جـامـۀ احـرام تـوسـت
عـشـق را پـایـنـده کـردی حُـرّ ما حُـریـت را زنـده کـردی حُــرّ مـا
تـو دگـر حُــر ریــاحـی نـیـســتـی حـرّ مـایـی، هـیـچ دانی کـیـسـتـی
آب، از ســوز درونـت مـیکـنـیـم قـطرهای، دریای خونت میکـنـیم
ای همه ما چـون ز ما شرمندهای سربـلـند و سر به زیر افـکـندهای!
گریه کمتر کن به بخت خود بخند سـربـلـنـدی، سـربـلـنـدی، سربلند
در حــرم بـا اشـک، آب آوردهای هــدیــه از بـهــر ربــاب آوردهای
گـوش کـن تا گـریـه بیتـابت کـند شـعـلـههـای الـعــطـش آبـت کـنـد
دوش دور خـیـمهها مانـنـد مشک چشم سقا تا سحر میریخت اشک
همچـو شمع سـوخـته، گـردیـد آب اشک خجلت ریخت بر طفل رباب
کـودکـانم سـوخـتـنـد و سـوخـتـنـد چشم خـود بر دست سـقا دوختـنـد
خـیـمـههـا از اشـک دریـایـی شده چـشـم زیـنب، گـرم سـقـایـی شـده
هر چه کـردی ما قـبولت کردهایم وقــف اولاد رســولـت کــردهایــم
یاد داری چون سـپاهت تـشنه بود آبــشــان دادیــم هـــنــگـــام ورود
از چه ایـنـان آب بـر ما بـسـتـهاند قـلـب اطـفـال مـرا بـشـکـسـتـهانـد
"میـثم" از مـا قصۀ ما را شـنـفت از زبان حال ما گفت آن چه گفت
|